۱۳۹۳ دی ۳, چهارشنبه

روشنفکر شیعی

شروع مطلب را با داستان کوتاهی از عزیز نسین نویسنده شهیر ترکیه آغاز میکنم

 
حدود شصت سال پیش یک آخوند به روستائی رسید. با دیدن مسجد قدیمی آن روستا متوجه شد که مردم این روستا مسلمان هستند و با خوشحالی به نزد کدخدا رفت و اعلام کرد که میتواند پیش نماز آن روستا باشد. کدخدا که سالها بود نماز نخوانده بود و نماز جماعت را که اصولا در عمرش ندیده بود، با خودش فکر کرد که اگر به این مرد روحانی بگویم که من نماز بلد نیستم که خیلی زشت است، بنابراین بدون آنکه توضیحی بدهد، موافقت کرد.همان شب کدخدا تمام اهالی را جمع کرد و برایشان موضوع آمدن امام نماز جماعت برای مسجد را شرح داد و در آخر گفت که قواعد نماز را بلد نیست و پرسید چه کسی از میان شما این قواعد را میداند؟
نگاه های متعجب مردم جواب کدخدا بود. دست آخر یکی از پیرترین اهالی روستا گفت “تا آنجا که من میدانم برای نماز جماعت خواندن لازم نیست خودت چیزی بلد باشی، کافیست هرکاری که امام در نماز کرد، ما هم تقلید کنیم”
با این راه حل، خیال همه اسوده شد و برای اقامه نماز به سمت مسجد قدیمی حرکت کردند. مرد روحانی در جلوی صف ایستاد و همه مردم پشت سرش جمع شدند. آقا دستها را بیخ گوش گذاشت و زمزمه ای کرد، مردم هم دستها را بالا بردند و چون دقیقا نمیدانستند آقا چه گفته است، هرکدام پچ پچی کردند آقا دستها را پائین انداخت و بلند گفت الله اکبر، مردم هم ذوق زده از آنکه چیزی را فهمیدند فریاد زدند الله اکبر. باز آقا زیر لب چیزی خواند، مردم هم زیر لب ناله میکرند. آقا دستهایش را روی زانو گذاشت و چیزی گفت، مردم هم دستهایشان را روی زانو گذاشتند و ناله ای کردند، آقا دوباره سرپا شد و گفت الله اکبر، مردم هم سرپا شدند و فریاد زدند الله اکبر. آقا به خاک افتاد و چیزهائی زیرلب گفت، مردم هم روی خاک افتادند و هرکدام زیر لب چیزی را زمزمه کردند. اقا دو زانو نشست، مردم هم دو زانو نشستند.در این هنگام پای آقا در میان دو تخته چوب کف زمین گیر کرد و ایشان عربده زدند آآآآآآآآخ، مردم هم ذوق زده فریاد کشیدند آآآآآآآآآآخ
آخوند در حالی که تلاش میکرد خودش را از این وضعیت خلاص کند، خود را به چپ و راست می انداخت و با دستش تلاش میکرد که لای دو تخته چوب را باز کند، مردم هم خودشان را به چپ و راست خم میکردند و با دستانشان به کف زمین ضربه میزدند. آخوند فریاد میکشید “خدایا به دادم برس” و مردم هم به دنبال او به درگاه خدا التماس میکردند. آقا فریاد میکشید “ای انسانهای نفهم مگر کورید و وضعیت را نمیبینید؟” مردم هم دنبال آقا همین عبارت را فریاد میزدند. آقا از درد به زمین چنگ میزد و از خدا یاری میخواست، مردم هم به زمین چنگ زدند و از خدا یاری خواستند.باری بعد از سه چهار دقیقه، آقا توانست خود را خلاص کند و در حالیکه از درد به خود میپیچید، نگاهی به جمعیت کرد و از درد بی هوش شد. جمعیت هم نگاهی به هم کردند و خود را روی زمین انداختند و آنقدر در آن حالت ماندند تا آخوند به هوش آمد.آن مرد روحانی چون به این نتیجه رسید که به روستای اشتباهی آمده است، بدون توضیحی روستا را ترک کرد و رفت.
 اما از آن تاریخ تا امروز مراسم نماز جماعت در آن روستا برقرار است. البته مردم چون ذکرهای بین الله اکبرها را متوجه نشده بودند، آنها را نمیگویند در عوض مراسم انتهای نماز را هرچه با شکوه تر برگزار میکنند و تا امروز دوازده کتاب در مورد فلسفه اعمال آخر نمازشان چاپ کرده اند. البته انحرافات جزئی از اصول در آن روستا به وجود آمده و در حال حاضر آنها به بیست و دو فرقه تفکیک شده اند، برخی معتقدند برای چنگ زدن بر زمین، کفپوش باید از چوب باشد، برخی معتقدند، چنگ بر هرچیزی جایز است. برخی معتقدند مدت بیهوشی بعد از نماز را هرچقدر بیشتر کنی به خدا نزدیکتر میشوی و برخی معتقدند مهم کیفیت بیهوشیست نه مدت آن. آری آنها در جزئیات متفاوتند ولی همه به یک کلیت معتقدند و آن این است که یک نفر باید امام باشد و بقیه تقلید کنند.

اظهارات اخیر در مورد روشن‌فکر شیعی و ادعای اینکه روشن‌فکر ایرانی بایستی شیعه باشد یا آگاه به تشیع باشد تا به آنجا پیشرفت که ادعا کردند روشن‌فکرشیعی و روشن فکر غیرشیعی در یک کفه قرار دارند. و روشنفکری که به باور شیعی مردم احترام نمیگذارد و به مقدسات هتاکی میکند روشن‌فکر نیست.

بهتر است برای روشن شدن موضوع به بررسی نکات مهمی از زندگینامه سه امام اول شیعیان بپردازیم
امام علی همسر فاطمه و داماد محمد پیامبر اسلام بود. علی تنها داماد پیامبر نبود بلکه عثمان نیز با دو دختر محمد به نامهای رقیه و ام کلثوم ازدواج کرده بود و به همین علت به ذوالنورین مشهور شده بود. به معنی صاحب دو نور همچنین خود علی دختر خود به نام ام کلثوم را به ازدواج عمر در آورده بود. علی با تمامی خلفای اسلام قبل از خود بیعت کرده بود و خلافت آن‌ها را پذیرفته بود.
امام حسن بعد از خلافت علی به خلافت رسید و در این خلافت با معاویه که همزمان ادعای خلافت داشت به اختلاف افتاد نتیجه این اختلاف دریافت پول و مستمری از معاویه و بیعت با معاویه بود. یعنی امام حسن با صلح خود حق خلافت خود را به معاویه فروخت. و ده سال در زیر پرچم معاویه تا زمان مرگ خود زندگی کرد.
امام حسین بعد از مرگ امام حسن ده سال در زیر پرچم معاویه زندگی کرد. حسین انتقال خلافت از پدر به پسر را قبول نداشت و بعد از مرگ معاویه با یزید پسر و جانشین معاویه بیعت نکرد و کشته شد.

بررسی اجمالی زندگی سه امام اول شیعیان نشان میدهد که خود این امامان از امامت خود اطلاع نداشتند با انتقال خلافت از پدر به پسر مخالف بودند و غیر اسلامی میدانستند و ظاهراً امامت آن‌ها بعد از مرگشان برای شیعیان کشف شده. امامتی که به معاویه قابل فروش هست چگونه امامتی هست؟ از سوی دیگر امروز تمامی اعمال دینی شیعیان با تضادهای عمیق نسبت به دین اسلام هست و هر روز گسترده‌تر نیز میشود. مانند طلب یاری جستن از امامها و دیگران ذکر استمدادهای مکرر «یاعلی » «یا حسین» « یا فاطمه زهرا» و دیگر کمک خواستنهائی که از این مردگان صورت میگیرد در تناقض کامل با « ایاک نعبد و ایاک نستعین» سوره حمد هست. آیات متعدد در مورد نفی کمک طلبیدن از هر موجودی به جز خدا در قرآن وجود دارد. که در تشیع ایرانی نادیده گرفته میشود. بتکده شدن قبر امامان و امامزاده ها و ریختن پول در قبر آن‌ها برای رسیدن به حاجات یا نذر کردن در تاسوعا و عاشورا برای رسیدن به حاجتهای مردم ایران همگی از انحرافاتی هست که در دین اسلام به وجود آورده‌اند تا مذهب تشیع را متفاوت از دیگر مذاهب اسلامی کنند.
کسی که چشم بسته باور پدران خود را پذیرفته از نقد کردن آن‌ها هراسان هست. نقد دیگران را برنمیتابد و هر گونه بحث و گفتگو در مورد آن را هتاکی به مقدسات خود میداند چگونه میتواند روشن‌فکر باشد؟آیا ایرانی شیعی که باورهای مذهبی خود را در بوته نقد و بررسی عقلانی قرار نداده اصولاً میتواند روشن‌فکر نامیده شود؟ آیا روشنفکری کاری به جز روشنگری مردم هست؟ آیا روشن‌فکر بایستی تابع باور غالب در یک کشور باشد. یا اینکه هر آنچه باعث عقب‌ماندگی یک ملت شده را با نورافکنی بزرگ برایشان روشن کند تا حقیقت عریان را ببینند؟ من سکوت و احترام به باورهای ضد انسانی و غیر اخلاقی را روشنفکری نمیدانم هر آنچه که این شیعیان میتوانستند در صحنه عمل نشان دهند در طی 35 سال حکومت روحانیون شیعی در کشور دیدیم. در این ادعاهای اخیر در مورد روشنفکری حتی سیاستمداران را در گروه روشنفکران قرار دادند. سیاستمدارانی که به نسبت قدرت سیاسی خود و جایگاه خویش در عرصه سیاست هر روز ادعای جدیدی دارند و برای ماندن در قدرت از مخفی کردن حقایق و دروغ گفتن آشکار استفاده میکنند.
جوابهائی برای این ادعاها داده شده ولی بحث در این مورد هنوز به پایان نرسیده. چرا که مقوله روشنفکری با روشنگری ارتباط مستقیم دارد و هر وصله و پینه‌ای که مرتجعین را در گروه روشنفکران جا میزند بایستی شکافته شود و روشنگری در مورد آن انجام گردد. بررسی مبحث روشنفکری شیعی بدون بررسی شیعی بودن ممکن نیست. سؤال بزرگی که وجود دارد این است که چگونه یک روشن‌فکر بدون نقد باور شیعی خود میخواهد روشنگری کند. اکنون با پوشیدن کت و شلوار و ادعای فلسفه و استفاده از کلمات ثقیل و عقب‌مانده که زبان امروزین نسلهای کنونی ایران نیست نمیتوانیم خود را در آسمانها نشان دهیم و ادعای روشنفکری کنیم. آن‌ها که نقدها را نادیده میگیرند و تنها مانند آخوند بالای منبربرای دیگران وعظ میکنند بدون اینکه جواب عقل پسندی برای سؤالات دیگر اندیشمندان ارائه کنند چگونه خود را روشن‌فکر مینامند؟ 
آقایان محترم با اضافه کردن برچسب روشن‌فکر به کلمات دینی و شیعی و ایرانی نمیتوانید ادعای روشنفکری کنید. در حالی که شما قادر به ارائه پاسخ عقل محور به نقدهای روشنفکران دیگر نیستید.

هیچ نظری موجود نیست: